شکاف در محور آنکارا – تلآویو: فرصت راهبردی برای ایران در قفقاز جنوبی

گسست میان ترکیه و رژیم صهیونیستی، بخشی از یک روند بزرگتر یعنی شکست پروژه «نظم نوین منطقهای» مورد نظر آمریکا و اسرائیل است. این پروژه که به دنبال ایجاد یک ساختار امنیتی در منطقه با محوریت تلآویو و با هدف به حاشیه راندن قدرتهای مستقلی چون کشورمان بود، اکنون با تضاد منافع درونی بازیگران اصلی خود مواجه شده است.
دکتر نوید کمالی کارشناس مسائل راهبردی قفقاز جنوبی
اندیشکده زاویه: نظام بینالملل و ترتیبات منطقهای غرب آسیا در حال تجربه دگرگونیهای پرشتاب و بنیادینی است که الگوهای دوستی و دشمنی را با سرعتی بیسابقه بازتعریف میکند. در این میان، تشدید تنش میان آنکارا و تلآویو که با رویدادهایی همچون حمله موشکی به رهبران حماس در دوحه به نقطه جوش رسیده، صرفاً یک بحران دیپلماتیک دوجانبه نیست؛ بلکه نمایانگر یک گسست راهبردی عمیق با پیامدهای دومینووار برای کل هندسه قدرت منطقهای است. این رویارویی که ریشه در رقابتهای ایدئولوژیک، واگرایی منافع ژئوپلیتیک در سوریه پسااسد و سیاستهای تهاجمی و بیثباتساز رژیم صهیونیستی دارد، ظرفیت آن را دارد که ائتلافهای پیشین را متلاشی کرده و معادلات امنیتی را در حوزههای پیرامونی بازنویسی کند. یکی از مهمترین و حساسترین کانونهای تأثیرپذیری از این تنش، منطقه راهبردی قفقاز جنوبی است؛ جایی که ترکیه و رژیم صهیونیستی تا پیش از این، از طریق اتحاد راهبردی با جمهوری آذربایجان، یک محور همسو با اهداف مشترک و عمدتاً ضدایرانی را صورتبندی کرده بودند. این همافزایی، تهدیدات قابلتوجهی را متوجه امنیت و منافع ملی کشورمان، بهویژه از طریق طرحهایی چون «کریدور زنگزور» کرده بود. در چنین بستر و شرایطی، سؤال محوری اغلب پژوهشگران و نخبگان سیاسی این است که این شکاف عمیق میان دو حامی اصلی باکو، چه تأثیراتی بر پویاییهای ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی خواهد داشت و چگونه میتوان از این تحول، بهعنوان یک فرصت راهبردی برای مهار سیاستهای خصمانه و تأمین منافع بلندمدت کشورمان بهرهبرداری کرد؟
معماری یک محور شکننده
برای درک ابعاد این فرصت، ابتدا باید ماهیت محور سهگانه آنکارا – تلآویو – باکو را بهدقت واکاوی کرد. این ائتلاف نانوشته بر پایه یک منطق عملگرایانه اما ذاتا شکننده استوار بود که در آن هر یک از اعضا نقشی مکمل را ایفا میکردند. در این معماری، ترکیه با تکیه بر گفتمان «یک ملت، دو دولت» و ظرفیتهای نظامی و سیاسی خود در قالب ناتو، نقش حامی ژئوپلیتیک، عقبه استراتژیک و پوشش ایدئولوژیک – فرهنگی باکو را بر عهده داشت. در سوی دیگر، رژیم صهیونیستی بهعنوان تأمینکننده اصلی فناوریهای پیشرفته نظامی، سامانههای پهپادی، تسلیحات دقیق و خدمات اطلاعاتی-سایبری، مزیت کیفی ارتش آذربایجان را تضمین میکرد. جمهوری آذربایجان نیز در این میان، نقش سکوی جغرافیایی و نقطه کانونی را ایفا مینمود که این دو قدرت ناهمگون را به هم پیوند میداد و اهداف منطقهای آنها را پیش میبرد. هدف غایی این محور، محدودسازی نفوذ تاریخی و ژئوپلیتیک کشورمان، تغییر نقشه ژئوپلیتیک منطقه از طریق حذف مرزهای بینالمللی، و ایجاد یک کریدور ترانزیتی شرق-غرب بود که موقعیت راهبردی و ترانزیتی کشورمان را بهشدت تضعیف کند.
باکو در تنگنای انتخاب
تنشهای کنونی میان آنکارا و تلآویو، این پیوند سهگانه را با یک پارادوکس بنیادین و یک بحران وفاداری مواجه ساخته و جمهوری آذربایجان را در یک تنگنای استراتژیک بیسابقه قرار داده است. باکو اکنون ناگزیر از مواجهه با این واقعیت تلخ است که دو متحد اصلی و حامی راهبردیاش در مسیر یک برخورد تمامعیار قرار گرفتهاند. این وضعیت، توانایی مانور دیپلماتیک و موازنه راهبردی آذربایجان را بهشدت محدود میکند، چراکه انتخاب میان آنکارا و تلآویو برای باکو تقریباً ناممکن و هر انتخاب، مستلزم پرداخت هزینههای گزاف است.
فاصله گرفتن از ترکیه به معنای از دست دادن عمیقترین پیوند فرهنگی، سیاسی و نظامی، تضعیف موقعیت در برابر ارمنستان و از دست دادن حامی اصلی خود در مجامع بینالمللی است. از سوی دیگر، قطع همکاریهای امنیتی و نظامی با رژیم صهیونیستی به معنای محروم شدن از جریان تسلیحات پیشرفته، سامانههای پدافندی و حمایتهای اطلاعاتی است که موازنه نظامی را به نفع این کشور تغییر داده بود. محتملترین سناریو در چنین شرایطی، فلج شدن قدرت تصمیمگیری باکو و اتخاذ یک سیاست محتاطانه و نوعی «بیطرفی اجباری» است که عملاً به معنای توقف یا کُند شدن پروژههای مشترک تهاجمی مانند کریدور زنگزور خواهد بود.
پاشنه آشیل کریدور زنگزور
پروژه کریدور زنگزور، بیش از آنکه یک طرح اقتصادی-ترانزیتی باشد، یک پروژه امنیتی-ژئوپلیتیکی پیچیده است که تحقق آن نیازمند هماهنگی کامل و بینقص سیاسی، اطلاعاتی و نظامی میان سه بازیگر مذکور بود. پاشنه آشیل این طرح، همین اتکا به همافزایی یکپارچه بود. جنون حاکم بر کابینه تلآویو و سیاستهای توسعهطلبانهاش که اکنون ترکیه را نیز یک «تهدید استراتژیک» تعریف میکند، عملاً ستون فقرات اطلاعاتی و نظامی این پروژه را متزلزل میسازد. یک کریدور راهبردی که قرار است جغرافیای منطقه را تغییر دهد، نیازمند اشتراکگذاری دادههای اطلاعاتی لحظهای، هماهنگی عملیاتهای هوایی و سایبری و یک جبهه دیپلماتیک متحد برای مقابله با فشارهای بینالمللی است. با بروز شکاف میان آنکارا و تلآویو، این هماهنگی از بین میرود.
رژیم صهیونیستی که با بحرانهای چندوجهی داخلی و خارجی دستوپنجه نرم میکند، دیگر ظرفیت و اولویت سابق را برای سرمایهگذاری راهبردی بر روی یک پروژه خواهد داشت، بهویژه اگر این پروژه در نهایت به تقویت رقیب منطقهای جدیدش یعنی ترکیه منجر شود. این «عدم قطعیت راهبردی» و فروپاشی اعتماد متقابل، بزرگترین ضربه را به طرحی میزند که برای موفقیت به یک چشمانداز پایدار و قابل اتکا نیازمند بود.
پنجره فرصت برای دیپلماسی فعال
این تحول، یک پنجره فرصت طلایی برای دستگاه دیپلماسی و سیاستگذاری کشورمان فراهم میآورد تا ابتکار عمل را در قفقاز جنوبی به دست گیرد. نخستین گام، بهرهبرداری هوشمندانه از سردرگمی راهبردی باکو است. کشورمان میتواند با تأکید بر اصل حسن همجواری، احترام به تمامیت ارضی و مرزهای شناختهشده بینالمللی و ارائه جایگزینهای باثبات اقتصادی، خود را بهعنوان یک شریک قابلاعتماد و پایدار به همسایگان شمالی معرفی کند. در شرایطی که محور آنکارا – تلآویو دچار فروپاشی شده، جذابیت پروژههای مشترک با کشورمان مانند کریدور شمال – جنوب (INSTC) که مبتنی بر همکاری برد – برد و منافع متقابل است، بهمراتب بیشتر از پروژههای مبتنی بر تنش، انحصار و تغییر ژئوپلیتیک خواهد بود. این شکاف فرصتی است تا با یک روایتسازی راهبردی، نشان دهیم که امنیت و توسعه پایدار در قفقاز نه از مسیر ائتلاف با قدرتهای فرامنطقهای بیثباتساز، بلکه از طریق همکاریهای درونمنطقهای و احترام متقابل تأمین میشود.
شکست پروژه نظم آمریکایی
در مقیاسی کلانتر، گسست میان ترکیه و رژیم صهیونیستی، بخشی از یک روند بزرگتر یعنی شکست پروژه «نظم نوین منطقهای» مورد نظر آمریکا و اسرائیل است. این پروژه که به دنبال ایجاد یک ساختار امنیتی در منطقه با محوریت تلآویو و با هدف به حاشیه راندن قدرتهای مستقلی چون کشورمان بود، اکنون با تضاد منافع درونی بازیگران اصلی خود مواجه شده است. تقابل یک عضو کلیدی ناتو (ترکیه) با نزدیکترین متحد واشنگتن در منطقه (رژیم صهیونیستی)، نظام محاسباتی ایالات متحده را نیز پیچیده کرده و توانایی آن برای مدیریت بحران و جهتدهی به تحولات را کاهش میدهد.
واشنگتن نمیتواند بهسادگی میان این دو متحد یکی را برگزیند و هرگونه جانبداری، هزینههای سنگینی برای نفوذ منطقهای آن خواهد داشت. این وضعیت، یک فضای تنفس راهبردی برای کشورمان ایجاد میکند تا با کنشگری فعال، بر ناکارآمدی و بیثباتکننده بودن چنین نظم وارداتی تأکید کرده و الگوی امنیت بومی و درونزا را بهعنوان جایگزینی کارآمد و پایدار مطرح نماید.
جمعبندی و توصیهها
با عنایت به آنچه بیان شد، پاسخ به پرسش مطرح شده در ابتدای این نوشتار مشخص است و آن اینکه تشدید تنش میان آنکارا و تلآویو، با ایجاد یک شکاف عمیق و ترمیمناپذیر در محور ضدایرانی شکلگرفته در قفقاز جنوبی، عملاً به فلج شدن راهبردی جمهوری آذربایجان در پیگیری سیاستهای تهاجمی و توقف پروژههای ژئوپلیتیکی خطرناکی مانند کریدور زنگزور منجر میشود.
این تحول، بیش از آنکه یک تهدید باشد، یک فرصت استراتژیک کمنظیر برای کشورمان است تا ضمن تقویت موضع خود در قفقاز، منافع ملی بلندمدت خود را تأمین نماید. با این حال، تبدیل این فرصت بالقوه به دستاوردی بالفعل، نیازمند یک رویکرد فعال، هوشمندانه، صبورانه و چندوجهی است.
نخست، دستگاه دیپلماسی کشورمان باید با کنار گذاشتن رویکردهای واکنشی، به شکل هدفمند وارد یک دیپلماسی چندوجهی با بازیگران منطقه، بهویژه جمهوری آذربایجان و ارمنستان شود. پیام اصلی این دیپلماسی باید تأکید بر این گزاره باشد که ثبات و تمامیت ارضی، خط قرمز خدشهناپذیر منطقه است و مسیر توسعه از همکاریهای اقتصادی فراگیر و نه از دالانهای انحصاری و تنشزا میگذرد.
دوم، باید بر پیشبرد و تسریع پروژههای اقتصادی جایگزین، بهخصوص تکمیل زیرساختهای کریدور حملونقل بینالمللی شمال – جنوب، تمرکز ویژهای صورت گیرد. این پروژه نهتنها منافع اقتصادی ملموسی برای همه طرفها دارد، بلکه در سطح راهبردی، روایت کریدور زنگزور را به چالش میکشد و بهصورت عملی نشان میدهد که کشورمان بخشی از راهحل برای اتصال منطقهای است، نه مانعی بر سر راه آن.
سوم، ضروری است که ضمن رصد دقیق تحولات میان ترکیه و رژیم صهیونیستی، از هرگونه جانبداری شتابزده یا ورود به منازعات غیرضروری پرهیز شود. هدف راهبردی کشورمان، بهرهبرداری از خودِ این «شکاف» برای برهم زدن معادلات پیشین و تأمین منافع ملی است، نه درگیر شدن در منازعهای که طرفین آن هر یک به دنبال تحقق اهداف خود هستند. جنون حاکم بر هیئت حاکمه رژیم صهیونیستی، گرچه منطقه را با مخاطرات جدی مواجه کرده، اما ناخواسته در حال تخریب ائتلافهایی است که خود برای مهار کشورمان ساخته بود. این یک لحظه تاریخی است که یک سیاست خارجی هوشمند و آیندهنگر، با درک عمیق از پویاییهای قدرت، باید آن را مغتنم شمارد؛ فرصتی برای بازآرایی صفحه شطرنج قفقاز بر اساس اصول امنیت پایدار، احترام به حاکمیت ملی و منافع مشروع بلندمدت.