از عثمانی تا امروز: چرا «اصلاحات کُردی» در ترکیه همواره به تعویق افتاده است؟
مسئله کُردها که پیشینه آن به دوره عثمانی بازمیگردد، همواره به عنوان یک «چالش» در ترکیه مطرح بوده است، اما برخلاف انتظار، راهحلهای بنیادین مانند اصلاحات ارضی یا سرمایهگذاریهای منطقهای به ندرت پیشنهاد شدهاند. این متن با بررسی نمونههای تاریخی از پیمان برلین ۱۸۷۸ تا روند صلح کنونی و نگاه ابزاری احزاب درگیر، به این پرسش بنیادین پاسخ میدهذ که آیا ترکیه بار دیگر تجربه تلخ «ترکان جوان» و عدم اجرای اصلاحات را تکرار خواهد کرد یا مسیر جدیدی در پیش میگیرد؟
دکتر حسن صادقیان، کارشناس مسائل ترکیه
اندیشکده زاویه: واقعیت کُردی که از دوره عثمانی تاکنون به عنوان یک «مشکل» مطرح شده، تا به امروز از طریق پیشنهادهای تسکیندهنده و مانورهای سیاسی به پیش برده شده است. اما به دلایلی، هیچکس «اصلاحات» را در مناطقی با جمعیت زیاد کُرد پیشنهاد نکرده است! مثلاً اصلاحات ارضی، آموزش منطقهای، سرمایهگذاریهای اقتصادی و غیره.
شاید دوره اول حاکمیت حزب عدالت و توسعه (2002 الی 2012) را بتوان نمونه بارزی از اصلاحات کردی یاد کرد؛ اصلاحاتی که به دلایل مختلف نظیر آنچه داوود اوغلو چند روز پیش بار دیگر علیه برخی تحرکات و زیادهخواهی و تندروی برخی از رهبران جریانهای کردی بر زبان آورد، متوقف شد. داوود اغلو با واکنشی شدید به سخنان بسه هوزات رئیس مشترک شورای اجرایی کنفدرالیسم جوامع کردستان گفت: «دلیل فروپاشی روند صلح در سال 2013 همین بود که این تهدیدها را به سیاست حفر خندق تبدیل کردید و کشور در نتیجهاش رنجهای بزرگی را از سر گذراند».
در یک سال اخیر ظهور و بروز برخی اتفاقات و تحولات منطقهای و بینالمللی و وضعیت ملتهب داخلی کشور ترکیه، هم ساختار سیاسی ترکیه و هم پ.ک.ک را به آغاز «اصلاحات کردی» ملزم کرد. گرچه، به نظر میرسد هم ساختار سیاسی و هم پ.ک.ک همچنان نگاه ابزاری به این مسئله دارند؛ به عنوان مثال، پ.ک.ک فرصتطلبانه عمل میکند و «روند امرالی» را در وضعیت کنونی فرصتطلبانه تحمیل میکند و هدفش به زانو درآوردن اقتدار سیاسی موجود با دستور کار «سهمگیری» است. ساختار سیاسی هم با این تصور که بعد از عبور از بحرانهای داخلی و منطقهای بار دیگر روند اصلاحات را متوقف خواهد کرد؛ همچنان محرمانگی و عدم شفافیت را در دستور کار قرار داده است و این مسئله به نگرانیهای جامعه و گروههای سیاسی افزوده است.
در این خصوص، مثال پیمان برلین ۱۸۷۸ که برای جامعه ارمنی ساکن در آناتولی شرقی و جنوب شرقی نوشته شده بود، جالب توجه است: وقتی رئیس هیئت نمایندگی شرکتکننده در این کنگره با سلطان عبدالحمید دوم در مورد اهمیت مواد تحمیلی صحبت کرد، پاسخ سلطان به شرح زیر بود: «شما امضا کنید، ما به هر حال هیچ کاری از آن را انجام نمیدهیم»! وقتی به دوره ۱۸۷۸-۱۹۲۳ نگاه میکنیم، میبینیم که اصلاحات مورد نظر اجرا نشد و منجر به یک سری قیامها شد. قتلعام آدانا در سال ۱۹۰۹ نمونهای دردناک از این امر است. این وقایع بیوقفه ادامه یافت.
البته قتلعامهای ۱۹۱۵-۱۹۱۸ مشکل را به سطح دیگری برد؛ امپراتوری که نابودی آن مدنظر بود، «قربانی» رؤیای رهبران حزب اتحاد و ترقی (ترکان جوان) برای ایجاد «ترکیه جدید» شد. اتحادگرایان که قادر به دستیابی به این هدف، یعنی ایجاد یک «دولت – ملت» نبودند، با حمایت آلمان و مشارکت «دیپلماتیک» سازمان جهانی صهیونیسم، «تبعیدها» را اجرا کردند. سیاستهای اتحادگرایان در این مورد کاملاً واضح است: «آنها به ترکگرایی روی آوردهاند و معتقدند که “ملیگرایی” – به عبارت دیگر، اسلامگرایی، عثمانیگرایی و غربگرایی – “مناسبترین مسیر” برای جلوگیری از فروپاشی امپراتوری عثمانی است».
پس از سال ۱۹۱۳، تلاشها برای سازماندهی کمیته اتحاد و پیشرفت بر این اساس، بهویژه نظریههای ایدئولوگ و از رهبران فکری آنها یعنی ضیاء گوکالپ، نتوانست نجاتبخش باشد و تنها فروپاشی را تسریع کرد. عدم اجرای اصلاحات ارمنی، راه را برای هرج و مرج هموار کرد و اتحادگرایان را به رها کردن اکثریت جمعیت ارمنی، که بزرگترین مانع برای ساخت یک دولت – ملت تلقی میشدند، سوق داد.
دلیل هرچه باشد، قیام آنها به عنوان یک «خطر» تلقی میشود. از سوی دیگر، وجود کردها، که به عنوان «ملت وفادار» در نظر گرفته میشوند، نشاندهنده تمایل آنها به انطباق/سهیم شدن/پذیرش هویت مسلمانشان است، زیرا آنها هنوز برای «بیداری ملی» آماده نیستند. تأسیس هنگهای حمیدیه (۱۸۹۱) و مدرسه قبیلهای (مکتب عشیرت همایون، ۱۸۹۲) از جمله شاخصهای این امر هستند. در حالی که شورشهای کردی زیادی در امپراتوری عثمانی رخ داد، وقتی به شورشها در دوران اتحاد نگاه میکنیم، قیام بتلیس (۱۹۱۴) که مورد حمایت روسیه بود، به طور خاص به طرز وحشیانهای سرکوب شد.
با این حال، با ظهور فزاینده ناسیونالیسم کردی در شورشهای بعدی، «قانون تقریر سکون/ قانون حفظ نظم» (۱۹۲۵) به عنوان یک اقدام تنبیهی تصویب شد. به جای «جابجایی و اسکان مجدد» که بر ارمنیها تحمیل شده بود، کردها شایسته «تبعید و مهاجرت» در داخل کشور تلقی شدند. شاید اگر کردها مسیحی بودند، احتمالاً اولین «تبعید» بر آنها تحمیل میشد. جایگاه «مطیع» و «شهروند وفادار» آنها تا به امروز آنها را به اینجا رسانده است.
با این حال، امپریالیسم بریتانیا و آمریکا در طول این فرآیند بیکار ننشستند. تلاش برای «بازطراحی» غرب آسیا، مأموریت جدیدی را به کردها در منطقه محول کرد. این یک پدیده/پروژه جدید نیست. جمهوری مهاباد (کردی) که در سال ۱۹۴۶ با حمایت اتحاد جماهیر شوروی تأسیس شد، ظرف یک سال فروپاشید. به دلایلی، کردها در مواجهه با مخالفت قدرتهای غربی، تجزیه را به درگیری قبیلهای ترجیح دادند. این امر اصلاحات خاصی را در روابط کردها، آذربایجان و ایران اجتنابناپذیر کرد.
اما نکته پایانی؛ امروز، مهمترین پرسشی که در ترکیه مطرح میشود این است که آیا «راه حل مسئله شرقی ترکیه، اصلاحات خواهد بود یا بار دیگر تجربه دوران ترکان جوان تجربه خواهد شد؟»؛ لذا پیرو این سئوال اصلی، سئوالات فرعی دیگری اذهان افکار عمومی و صاحبنظران این حوزه را مشغول کرده است؛ امروز از چه چیزی به عنوان «فرآیند حل و فصل» صحبت میشود؟ آیا اساساً توافقی در امرالی امضا میشود؟ چه چیزهایی در آن وجود دارد؟ طرفهای درگیر در روند صلح چه کسانی هستند؟ موانع داخلی و منطقهای و بینالمللی روند صلح کدامند؛ آیا دستهای پنهان امپریالیسم در این روند دخیل هستند؟ آیا ممکن است تکرار تجریه تلخ دوره ترکان جوان، جمهوری ترکیه را همانند دولت عثمانی به فروپاشی بکشاند؟





