بازآرایی ژئوپلیتیک قفقار جنوبی در غیاب ایران!

در شرایطی که توجهات بینالمللی و منطقهای به سایر کانونهای بحران خصوصاً فضای پسا جنگ 12 روزه کشورمان و رژیم اسرائیل معطوف است، تحولات قفقاز با سرعتی قابل تأمل در حال پیشروی است. پرسش محوری آن است که میزبانی امارات، به عنوان یکی از شرکای اصلی اسرائیل در چارچوب «پیمان ابراهیم»، در این پرونده حساس چه پیامدهای ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی در پی دارد و این نظم در حال تکوین، چه فرصتها و تهدیدهایی را متوجه جایگاه منطقهای کشورمان میسازد؟
دکتر نوید کمالی تحلیلگر مسائل راهبردی
اندیشکده زاویه: ملاقات اخیر سران جمهوری آذربایجان و ارمنستان در ابوظبی، پایتخت امارات متحده عربی، در نگاه نخست صرفاً فصلی دیگر از روند پرفرازونشیب مذاکرات صلح میان دو همسایه شمالی کشورمان به نظر میرسد. اما واکاوی عمیقتر این رویداد، ابعادی راهبردی را آشکار میسازد که فراتر از یک میانجیگری دیپلماتیک ساده است.
انتخاب امارات متحده عربی به عنوان میزبان این نشست کلیدی، خود یک متغیر تحلیلی مهم است که از تغییر در داینامیکهای قدرت، ظهور بازیگران جدید و شکلگیری یک معماری امنیتی – اقتصادی نوین در منطقه قفقاز جنوبی حکایت دارد؛ منطقهای که به لحاظ تاریخی و ژئوپلیتیکی، حیاط خلوت راهبردی و دارای اهمیت حیاتی برای امنیت و منافع ملی کشورمان محسوب میشود. در شرایطی که توجهات بینالمللی و منطقهای به سایر کانونهای بحران خصوصاً فضای پسا جنگ 12 روزه کشورمان و رژیم اسرائیل معطوف است، تحولات قفقاز با سرعتی قابل تأمل در حال پیشروی است. پرسش محوری آن است که میزبانی امارات، به عنوان یکی از شرکای اصلی اسرائیل در چارچوب «پیمان ابراهیم»، در این پرونده حساس چه پیامدهای ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی در پی دارد و این نظم در حال تکوین، چه فرصتها و تهدیدهایی را متوجه جایگاه منطقهای کشورمان میسازد؟
برای تحلیل آنچه در حال وقوع است نیازمند درک چند لایه از روندهای همزمان است. نخست، باید به منطق انتخاب ابوظبی به عنوان میزبان پرداخت. امارات متحده عربی در دهه گذشته، سیاست خارجی فعال، مداخلهگر و جاهطلبانهای را دنبال کرده است که هدف آن تبدیل شدن به یک قطب دیپلماتیک، اقتصادی و لجستیک در سطح منطقه و جهان است. میزبانی از این مذاکرات، بخشی از برندسازی این کشور به عنوان یک «قدرت میانی» مؤثر و حلال مشکلات است که میتواند در پروندههای پیچیده بینالمللی ایفای نقش کند. این اقدام، امارات را به عنوان یک بازیگر قابل اتکا در معادلات قفقاز به غرب و شرق معرفی میکند. اما این نقشآفرینی، بیطرفانه نیست. امارات، در کنار جمهوری آذربایجان، یکی از مهمترین شرکای منطقهای تلآویو محسوب میشود و این همسویی راهبردی، نمیتواند در تحلیل مذاکرات نادیده گرفته شود. در واقع، حضور امارات به عنوان میانجی، به معنای ورود غیرمستقیم گفتمان و منافع محور غربی – اسرائیلی به فرایند صلح قفقاز است که هدف بلندمدت آن، مدیریت منطقه بر اساس الگوهایی است که لزوماً با منافع بازیگران سنتی و قدرتمندی چون کشورمان و روسیه همخوانی ندارد.
دوم، وضعیت خود بازیگران اصلی یعنی باکو و ایروان است. جمهوری آذربایجان پس از پیروزی در جنگ دوم قرهباغ و عملیات نظامی سپتامبر ۲۰۲۳، از موضع قدرت مطلق وارد مذاکرات شده و به دنبال تثبیت دستاوردهای میدانی خود در قالب یک معاهده صلح جامع است. خواستههای باکو، از جمله اصلاح قانون اساسی ارمنستان و ایجاد یک کریدور حملونقل به نخجوان، نشان از تلاش برای بهرهبرداری حداکثری از این موقعیت برتر دارد. در مقابل، ارمنستان در وضعیت ضعف استراتژیک قرار گرفته و به دنبال عادیسازی روابط برای تضمین بقای حاکمیت خود و خروج از انزوای ژئوپلیتیکی است. دولت پاشینیان با درک آنچه «عدم اتکاپذیری مسکو» (به تعبیر تحلیلگران غربی) خوانده میشود، به صورت آشکار در حال چرخشی راهبردی به سمت غرب است. این چرخش، زمینه را برای ورود بازیگرانی چون اتحادیه اروپا، ایالات متحده آمریکا و اکنون امارات متحده عربی به معادلات منطقه فراهم کرده است.
سومین و شاید مهمترین روند، خلأ قدرت ناشی از کاهش نفوذ روسیه در قفقاز جنوبی است. درگیری تمامعیار مسکو در اوکراین، توان و تمرکز این کشور را برای مدیریت حیاط خلوت سنتی خود به شدت کاهش داده است و این خلأ ژئوپلیتیک به سرعت توسط سایر بازیگران در حال پر شدن است! به طور مثال ترکیه به عنوان حامی اصلی جمهوری آذربایجان، اتحادیه اروپا با اعزام هیئت ناظر به ارمنستان، و ایالات متحده با حمایتهای دیپلماتیک، هر یک به دنبال تثبیت نفوذ خود هستند. در این میان، ورود امارات به این صحنه، تکمیلکننده پازلی است که در آن، محور آنکارا-باکو با حمایت مالی و دیپلماتیک ابوظبی و پشتیبانی راهبردی واشینگتن و تلآویو، در حال شکل دادن به نظم جدیدی است. این نظم، ماهیتی عمیقاً ژئواکونومیک نیز دارد و بر توسعه «کریدور میانی» یا همان مسیر حملونقل بینالمللی ترانس-کاسپین متمرکز است؛ مسیری که هدف آن اتصال شرق به غرب با دور زدن روسیه و بالقوه، به حاشیه راندن کریدور شمال-جنوب است که کشورمان بازیگر محوری آن محسوب میشود.
پیامدهای این بازآرایی برای کشورمان چندوجهی و قابل تأمل است. در وهله اول، تثبیت یک بلوک قدرتمند و هماهنگ در مرزهای شمالی که روابط نزدیکی با رقبای استراتژیک کشورمان دارند، یک چالش امنیتی بلندمدت محسوب میشود. عادیسازی روابط باکو و ایروان تحت نظارت چنین محوری میتواند به کاهش نفوذ تاریخی و فرهنگی کشورمان در قفقاز و ایجاد یک محیط امنیتی نامطلوب منجر شود. در وهله دوم، موفقیت کریدورهای ترانزیتی رقیب که کشورمان را دور میزنند، میتواند موقعیت ژئواکونومیک ما را به عنوان پل ارتباطی میان آسیا و اروپا تضعیف کند. این مسئله نه تنها یک تهدید اقتصادی، بلکه یک آسیبپذیری ژئواستراتژیک است، زیرا قدرت چانهزنی و اهمیت راهبردی کشورمان در معادلات جهانی را کاهش میدهد. در حالی که کشورمان به درستی بر مسائل فوری امنیتی در جبهههای دیگر متمرکز است، این تحولات ساختاری و بلندمدت در همسایگی شمالی، با سرعتی هشداردهنده در حال وقوع است و غفلت از آن میتواند هزینههای جبرانناپذیری را در آینده تحمیل کند.
به طور کلی نگارنده معتقد است، مذاکرات ابوظبی صرفاً یک دیدار دوجانبه برای حل یک مناقشه مرزی نیست؛ بلکه نمادی از یک دگردیسی ژئوپلیتیک عمیق در قفقاز جنوبی است. این روند، که با مشخصه اصلی پر کردن خلأ ناشی از افول نفوذ روسیه و ورود بازیگران جدید همسو با غرب تعریف میشود، در حال مهندسی نظمی است که منافع بلندمدت کشورمان را در ابعاد امنیتی، اقتصادی و سیاسی به چالش میکشد. ظهور یک معماری جدید در قفقاز که در آن بازیگرانی چون امارات متحده عربی نقش تسهیلگر را ایفا میکنند، زنگ خطری است مبنی بر اینکه بازیگران منطقهای به سرعت در حال تطبیق خود با نظم جدید مطلوب واشینگتن و تلآویو هستند. این نظم، پتانسیل آن را دارد که کشورمان را از معادلات کلیدی منطقهای که به طور تاریخی در آن نقشآفرین بوده، منزوی سازد و آسیبهای ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی جدی به نقش و موقعیت ما وارد آورد!
در این راستا، اتخاذ یک رویکرد چندلایه و هوشمند ضروری به نظر میرسد. اول، دستگاه دیپلماسی کشورمان باید از انفعال خارج شده و با «دیپلماسی فعال و پیشدستانه»، ابتکار عمل را در دست گیرد. فعالسازی و ارائه پیشنهادات ملموس در چارچوب فرمت «۳+۳» و همچنین تقویت رایزنیهای دوجانبه با هر دو طرف منازعه، یعنی باکو و ایروان، بر اساس اصل توازن و احترام به حاکمیت ملی آنها، میتواند بخشی از نفوذ از دست رفته را احیا کند. دوم، تمرکز بر مزیتهای ژئواکونومیک کشورمان حیاتی است. تسریع در تکمیل و عملیاتیسازی کریدور شمال-جنوب (INSTC) و تبدیل آن به یک جایگزین امن، سریع و مقرونبهصرفه، بهترین پاسخ به تلاشها برای به حاشیه راندن ماست. سوم، برقراری یک ارتباط راهبردی منسجم برای تبیین دیدگاه کشورمان مبنی بر لزوم حلوفصل مسائل منطقه توسط بازیگران درونمنطقهای و هشدار نسبت به پیامدهای حضور نیروهای فرامنطقهای، باید در دستور کار قرار گیرد. دقت کنیم که نقشه ژئوپلیتیک منطقه در حال بازترسیم است و کشورمان با وجود تمام مشکلات حال حاضر کشور باید اطمینان حاصل کند که در این فرایند، یک قلم توانمند برای ترسیم خطوط مبتنی بر منافع ملی خود در دست دارد، نه آنکه صرفاً بخشی از جغرافیای منقوش بر نقشه دیگران باشد. این مهم، مستلزم آیندهنگری، اجماع ملی و چابکی استراتژیک در عرصههای مختلف خصوصاً در عرصه حل و فصل منازعه با بازیگران تهدیدآفرینی مانند ایالات متحده آمریکا است!